="color:#ffffff;margin-top:0px;">








آدمـــــــک
تاريخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391 | 21:7 | نويسنده : زهـــــــــــــرا

آدمک هیچ میدونی تنها شدم..........

بازهم

آدمک هیچ میدونی تنها شدم

آدمک هیچ میدونی بازیچه دنیا شدم

آدمک جدایی سخته میدونی

میدونی تنهایی سخته میدونی

آدمک خوشا بحالت که تو عاشق نمیشی

دلخوش حرف خلایق نمیشی

آدمک جون شده ام تنهای تنها

سر رسیده کوه غمها

آدمک جون آشنایی آتشم زد

آدمک جون یک جدایی آتشم زد

در دو چشمانش جدایی ها نهان بود .من ندیدم

در نگاهش بی وفایی ها عیان بود . من ندیدم

دیدمش در زیر مهتاب با رقیبم خفته بوده

یادم آمد از غروبی این چنین او گفته بوده

سر به پاهای جنون خود نهادم

با خودم فریاد دادم . داد دادم

در شب ویرانیم من تیشه را در دست آن فرهاد دادم

آدمک هرگز نمیدانی که عشقم بی ثمر بود

آدمک هرگز نمیدانی تلاشم بی اثر بود

من هنوزم چشم در راهم !

هنوز با چشمه های اشک هر شب عهد ها دارم

ببارند از دو چشمانم .

که شاید غم فرو پاشد.

منو پیمانه ها اندر دل شبها نمیدانی چه غوغایی بپا داریم .

فرو ریزم بکام خود

شرابی سرخ و آتش گون

چو آن پیمانه ای پر خون
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: